شاه بهرامشاه بن مسعود
خواجه مسعود سعد را بنواخت
از کرم حق شعر او بگزارد
وز خرد قدر فضل او بشناخت
کز سواران فضل بهتر از او
کس به چوگان فضل گوی نیاخت
زرّ کانی بیافت وقت سخن
زرّ طبعی که در سخن بگداخت
در سخن زر چو او که داند یافت
در سخن دُرّ چو او که یارد ساخت
تا معزی قصایدش بشنید
دل ز بیهودهها همه پرداخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رودکی چنگ بر گرفت و نواخت
باده انداز، کو سرود انداخت
زان عقیقین میی، که هر که بدید
از عقیق گداخته نشناخت
هر دو یک گوهرند، لیک به طبع
[...]
عقل حقش بتوخت نیک بتاخت
عجز در راه او شناخت شناخت
غم امروز جان من فرسود
غم فردا تن مرا بگداخت
کار امروز من چو ساخته نیست
کار فردا چگونه خواهم ساخت
اسدی را که بودلف بنواخت
طالع و طالعی بهم در ساخت
و آنکه حقش به لطف خود بنواخت
نیک و بد را به نور حق بشناخت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.