این چرخ دغا پیشه دست خوش خوی تو
در ششدره حیرت، خورشید زروی تو
از حسن گه جانها، ما را چه نشان پرسی
اینک خط و خال او، اینک خم موی تو
ز اندیشه جان و دل در کوکبه حسنت
آه من غمگین را، ره نیست بسوی تو
کردن ننهد کردن جز برخط عشق تو
جولان نکند فتنه، جز بر سر کوی تو
گوئی ز که می بینی، حال بدخویش آخر
گر طره نخواهی شد، از روی نکوی تو
زینسان که زبی آبی، تو دیده برون شستی
قسم لب ما مانده، یک قطره زخوی تو
از سنگ همی یابد با چرخ سبوی ما
با اینهمه چون گویم، هم سنگ و سبوی تو
گفتی که بسی رنگت از پهلوی ما خیزد
بیچاره اثیر اینک بنشست ببوی تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز انبوهی جان و دل و ز کوکبه حسنت
آه من مسکین را، ره نیست بسوی تو
از جنت و از ماوی، ما را چه نشان پرسی
اینک لب و خال و خط وینک خم موی تو
ز انبوهیِ جان و دل در کوکبهٔ عشقت
آهِ من مسکین را ره نیست بسوی تو
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.