گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ادیب الممالک

خدایگان من از حال بنده بیخبری

که بر تنم چه رسید از غم زمانه همی

ز غره رجب الفرد تاکنون شب و روز

به پیش تیر بلا شد تنم نشانه همی

زمانه بسکه زافلاس و فقر و نوبه و تب

نواخت بر سر من چوب و تازیانه همی

دلم سراچه غم شد چنانکه پنداری

که مرغ غم بدلم بسته آشیانه همی

ز سوئی آتش تب در جگر ز دیگر سوی

غم زمانه زند بر دلم زبانه همی

هزار مرتبه عازم شدم که دریابم

شفای عاجل از آن فرخ آستانه همی

بجای آنکه جدا بودم از درت چندی

بیابم از درت اقبال جاودانه همی

بشیر چرخ کنم آن معاملت که نمود

بشیر بادیه بشربن بوعوانه همی

رمق به پیکرم اندر نبود آن مقدار

که یک قدم سوی بیرون نهم ز خانه همی

چنان شدم ز نقاهت که گاه جنبش و سیر

ز تن جدا شودم استخوان شانه همی

ز روزنامه چه گویم که قدر خانه من

از او شکسته بذات حق یگانه همی

مرا فکنده به بحری که هر چه می نگرم

پدید نیست در آن ساحل و کرانه همی

نه قابلم بکرامات و فضل ملتیان

نه شاملم شود الطاف خسروانه همی

چو نام رسمیت آزادیش گرفته به طبع

کس نمی خرد او را بنیم آنه همی

وز آن سبب که هواخواه دولت است کسی

مساعدت نکند باری از اعانه همی

حقوق نه مهی این اداره همچو جنین

بمانده در رحم مادر خزانه همی

چگونه طبع توان کردن این جریده بوقت

که ماهیانه آن گشته سالیانه همی

عجب تر آنکه ندانم پس از سه ماه دگر

مرا دهند حقوق گذشته یا نه همی

ز بس که در پی آن با خزانه دار عنود

کنم فروتنی و عجز و استکانه همی

به جای ذکر خدا از زبان من شب و روز

شده است «یا لولو یاشیندلر» ترانه همی

حکایت من و این روزنامه چون مرغی است

که او فتاده بدام از هوای دانه همی

سرود نظم من اندر سماع اهل خرد

نکوتر است زچنگ و نی و چغانه همی

بزر خرند حدیثم ز جد و هزل اگر

بود ز حکمت و تاریخ یا فسانه همی

ولی چه سود که کس در زمانه با یکدست

گرفت نتوان هرگز دو هندوانه همی

ازین ره است که زلف عروس فکرت من

ز دست روز سیاه و غم شبانه همی

چنان شده است پریشان که هیچ مشاطه

نمی تواندش آراستن بشانه همی

بود گواه من این نامه کش به خون جگر

نبشته ساختمش بر درت روانه همی

برای آنکه زنم بوسه درگهت شب و روز

ز فضل و رحمت تو جویم استعانه همی

کنون سزد که سپاس ترا ادا سازم

به کلک روشن و گفتار صادقانه همی

کمان شکرم تیر دعا زند به هدف

اگر چه نیست جز این سهم در کتانه همی

چنانکه خاطر ما از تو جاودان شاد است

خدای بر تو دهد عمر جاودانه همی