دارم سری از خیال در پیش
وز درد فتاده ام به تشویش
کان دلبر شوخ چشم عیار
رانده است مرا ز حضرت خویش
در خانه خود صلا زد آنگاه
کفش ادبم نهاد در پیش
افکند ز طمطراق و نازم
خندید مرا بسلبت و ریش
گفتم که ارادتم چو بیند
هر روز محبتش شود بیش
بر عکس مراد خویش دیدم
سلطان نکند نظر بدرویش
ای دل اگر آن نگار طناز
مرهم ننهاد بر دل ریش
زین بیش ز مهر وی مجو کام
زین بیش ز قهر وی میندیش
شاهان را این چنین بود رسم
خوبان را این چنین بود کیش
بیچاره امیریست کو را
جز تیر دعا نمانده در کیش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای جور گرفته مذهب و کیش
این کبر فرو نه از سر خویش
جز خوب مگو از آن لب خوب
جز خوبی و لطف هیچ مندیش
تا دور شدی ز پیش چشمم
[...]
در صنع تو کامد از عدد بیش
عاجز شده عقل علت اندیش
ای از همه بیش و از همه پیش
از خود همه دیده وز همه خویش
در ششدر خاک و خون فتاده
در وصف تو عقل حکمت اندیش
در عالم عشق عاشقان را
[...]
شب ها من و مسکرات در پیش
تا روز خبر ندارم از خویش
با دوست نشسته در برابر
دربسته حجاب عصمت از پیش
با من به زبان حال گفته
[...]
جانیم ده، از خزینهٔ بیش
کم زنده به تو کند، نه از خویش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.