لسان را سحر در طی لسانست
مه و خورشیدش اندر طیلسانست
عروس فضلش اندر حجله طبع
چو در فردوس خیرات حسانست
لسانا ای که کلک در فشانم
بمدحت جاودان رطب اللسانست
توئی آنکس که تیغ خامه ات را
دل سنگ پریرویان فسانست
نمی پرسی نشان از حال بیمار
که روزش چون و حالش بر چه سانست
مشو در شام تار از روز نومید
که نومیدی شعار ناکسانست
بسان کوه آهن دل قوی دار
که ایزد بنده را روزی رسانست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.