لطفاً توجه داشته باشید که حاشیهها برای ثبت نظرات شما راجع به همین شعر در نظر گرفته شدهاند. در صورتی که در متن ثبت شدهی شعر در گنجور غلط املایی مشاهده کردید، یا با مقابله با نسخهی چاپی در دسترستان اشتباهاتی یافتید، در مورد این شعر نظر یا احساس خاصی دارید یا مطلب خاصی در مورد آن میدانید یا دوست دارید دربارهی آن از دیگران چیزی بپرسید یک حاشیه برای آن بنویسید. لطفاً از درج مطالب غیرمرتبط با متن این شعر خاص خودداری فرمایید و حتیالامکان سعی کنید متن حاشیهی خود را با حروف فارسی درج کنید (حاشیهها بازبینی خواهند شد و موارد غیرمرتبط و ناقض این نکات حذف میشوند).
لطفاً در صورتی که اشتباهات را با استناد به نسخههای چاپی گزارش میکنید این مسئله را (حتیالامکان با ذکر نام مصحح) ذکر نمایید تا بتوانیم بین پیشنهادهای تصحیحی حدسی حاشیهگذاران و پیشنهادهای مستند تمایز قایل شویم.
حاشیه بنویسید
خوراک حاشیههای این شعر را با این نشانی به خبرخوان خود اضافه کنید.
بسم الله الرحمن الرحیم
بیت اول: «از خسیسان منت احسان کشیدن مشکل است / ناز ماه مصر از اخوان کشیدن مشکل است»
خسیس در اینجا بهمعنای بیمایه است.
سعدی میگوید: «زاغ ملعون از آن خسیستر است / که فرستند باز بر اثرش»
یعنی زاغ از آن ناچیزتر است که بازی را برای شکار او به پرواز دربیاورند.
گلستان: جواهر اگر در خلاب افتد همان نفیس است و غبار اگر به فلک رسد همان خسیس.
ناصر خسرو میگوید:
در تنوری خفته با عقل شریف / به که با جهل خسیس اندر خیام
بدینترتیب صائب میفرماید که از فرومایگان منت احسان نمیتوان کشید. و برای اینکه حرف خود را ثابت کند، در قالب مثال میگوید که ناز یوسف را نمیشود از برادران یوسف خرید. ماه مصر کنایه است از یوسف است.
بیت دوم: «از ته دیوار آسان است بیرون آمدن / دامن از دست گرانجانان کشیدن مشکل است»
عبید زاکانی در منتخب لطائف فرماید: «دربارهٔ گرانجانی گفتهاند که گرانتر از پوستین در حزیران است و شومتر از روز شنبه بر کودکان»
گرانجانی در اینجا کنایه از مردمان سنگینروح و عبوس است؛ آنانکه هم دیرپذیرندهاند و هم نفهم از حیث بیشعوری که غالبا از اختیار است.
در قابوسنامه آمده است: «و به کرسی گرانجان مباش و ترشروی»
صائب میفرماید که برای انسان بیرون آمدن از بن دیوار، بسی راحتتر است از بیرون آمدن از دست گرانجانان.
بیت سوم: «زآن لب میگون چه حاصل چون امید بوسه نیست / ناز خشک از چشمهٔ حیوان کشیدن مشکل است»
ناز خشک کشیدن یعنی ناز خشک و خالی کشیدن. یعنی ناز کشیدن در قبال هیچ و کنایه است از اینکه فخر و تکبر کسی را بیهوده تحمل کردن.
صائب فرماید: صائب ز گل چو قسمت من نیست غیر خار / بیهوده ناز خشک چه از آسمان کشم؟»
میفرماید وقتی از آن دهان امید بوسهای ندارم، هیچ حاصلی از آن لب میگون نخواهم داشت و من کسی نیستم که از چشمهٔ آب حیات ناز خشک و خالی بکشم.
صائب: «نه بوسهای نه شکرخندهای نه پیغامی / به هیچ وجه مرا روزی از دهان تو نیست»
حافظ: «گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم / وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک»
باز از حافظ: «با یار شکرلب گلاندام / بیبوس و کنار خوش نباشد»
دهان یار در این بیت صائب به چشمهٔ حیوان یا همان آب حیات تشبیه شده است و لب یار از شدت سرخی به شراب مانند شده است. لب را شاعران گاه به یاقوت،گاه به شراب و گاه به لعل بدخشانی مانند کردهاند.
بیت چهارم: «درد بیدرمان به مرگ تلخ شیرین میشود / از طبیبان منت درمان کشیدن مشکل است»
صائب میفرماید مرگ تلخ دوای خیلی دردهاست؛ دردهای لاعلاج؛ مرگ تلخ را بپذیر و منت درمان از طبیبان مدعی مکش. درد بیدرمان از نگاه صائب با مرگ تلخ تبدیل به شیرینی میشود.
حافظ: «دردم نهفته به ز طبیبان مدعی / باشد که از خزانهٔ غیبش دوا کنند»
بیت ششم: «از پریشانی دل از هم گر بریزد گو بریز / منت شیرازهٔ احسان کشیدن مشکل است»
میفرماید اگر دل میخواهد از پریشانی و فقر از هم بپاشد بگو تا بپاشد چرا که سخت است انسان دل خود را به احسان دیگران جمع و جور نگاه بدارد. صائب احسان خلق را شیرازهٔ نگاه داشتن دل فقرا دانسته است، اما پریشانی را بر استفاده از آن شیرازه ترجیح میدهد.
سعدی فرماید: «هر چه از دونان به منت خواستی / در تن افزودی و از جان کاستی»
و باز از اوست: «به نان خشک قناعت کنیم و جامهٔ دلق / که بار محنت خود به که بار منت خلق»
حافظ: «چو حافظ در قناعت کوش وز دنیی دون بگذر / که یک جو منت دونان دو صد من زر نمیارزد»
کلیم: «کلیم از ضعف، منت از مسیحا برنمیدارد / به کنج بیکسی بهتر که بگذاریم بیمارش»
صائب: بار منت برنمیدارد دل آزادگان / ترک احسان را ز مردم جود میدانیم ما»
باز از اوست: برنتابد منت مرهم دل مجروح ما / زخم ما را خون گرم ما همان مرهم بس است»
بیت هفتم: «دم برآوردن بود بییاد حق بر دل گران / دلو خالی از چه کنعان کشیدن مشکل است»
دلو خالی از چاه کنعان کشیدن کنایه است از به حاصل و مقصد نرسیدن. دم برآوردن کنایه از زندگی کردن و نفس کشیدن است.
خاقانی میگوید: «چون نای اگر گرفته دهان داردم جهان / این دم ز راه چشم همانا برآورم»
سعدی: «گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی / حاصل عمر آن دم است، باقی ایام رفت»
دم برآوردن کنایه از حرف زدن نیز هست. در گلستان آمده است: «گفتا به عزت عظیم و صحبت قدیم که دم برنیارم و قدم برندارم»
دلو با چاه مراعات نظیر دارد و کشیدن به نوعی به دم نیز برمیگردد. نوعی پارادوکس هم در شعر دیده میشود. دلو خالی باید سبک باشد اما صائب میفرماید که گران و سنگین است. دم به معنای جان نیز گرفته شده است.
سعدی: «گفتی به کام روزی با تو دمی برآرم / آن کام برنیامد، ترسم که دم برآید»
صائب میفرماید که نفس کشیدن بییاد خدا بر دل گران تمام میشود و بر او سنگین میآید. و مثالی برای این حرف میآورد و میگوید که مشکل است که دلوی را به امید برآمدن یوسف از چاه به چاه بیندازی و بدون یوسف آنرا بالا بکشی.
بیت هشتم: «دل به آسانی ز مژگان بتان نتوان گرفت / طعمه از سرپنجهٔ شیران کشیدن مشکل است»
گرفتن در اینجا بهمعنای برداشتن و یا پس گرفتن است. صائب میفرماید مشکل است که آدمی دل از مژگان زیبارویان بردارد و دل به آن نسپارد. شاهدی که میآرود این است: «نمیتوان شکار را از دست شیر درآورد». مژگان یار به پنجهٔ شیر تشبیه شده است. طعمه در بیت مابهازای دل است. آسان و مشکل تضاد است.
صائب: «گرچه بیماری از آن چشم سیه میبارد / شیر را طاقت سرپنجهٔ مژگانش نیست»
صائب در اینجا کوچکی عاشق را در قبال معشوق خیلی زیرکانه متذکر شده است. طعمه همیشه کوچکتر از شکارچی است.
میگوید: «تمنای ترحم از نگاه خونیی دارم / که دست از قبضهٔ شمشیر مژگان برنمیدارد»
باز گفته است: «گرچه رنگ آشتی خط بر عذارش ریخته است / میچکد زهر عتاب از تیغ مژگانش هنوز»
بیت دهم: «من گرفتم شد قیامت در صفآرایی علم / صف برابر با صف مژگان کشیدن مشکل است»
صفآرا کسی است و یا کسی بوده است که صفوف را هنگام رزم و یا سان دیدن امرا منظم میکرده و ترتیب صفوف را مشخص میکرده است.
صائب میفرماید گیرم که روز قیامت تمام صفوف را در جای خود منظم بدارد و هر قسمی از مردم را در جای خودشان جای بدهد و در صفآرایی حرف اول را بزند، اما آنچه مشکل است صفآرایی در برابر صف مژگان نگار است.
بیت یازدهم: «آب از آهن میتوان کردن به آسانی جدا / از دل خونگرم ما پیکان کشیدن مشکل است»
صائب میگوید که از آهنی که به هیچ وجه در خود آب ندارد میتوان آب بیرون کشید؛ میتوان آب آهن را کشید، اما از دل خونگر ما نمیتوان تیر را درآورد؛ چرا که ما با هر کسی که خو بگیریم او را رها نمیکنیم. ما خونگرمیم و تیری را که در سینهی خود جای دادهایم رها نمیکنیم و با او اخت میشویم.
جنابش فرموده است: «کبابتر به اخگر آنچنان هرگز نمیچسبد / که میچسبد ز خونگرمی به دلها لعل خونخوارت»
آب از آهن جدا کردن کنایه است از کار غیرممکن، کاری ناشدنی و البته به یک معنا عبث که در اینجا مقصود عبث بودن کار نیست بلکه ناممکن بودن آن مورد توجه است.
صائب: «با تو سرکش برنمیآیم وگرنه شوق من / آتش سوزان ز سنگ و آب از آهن میکشد»
و: «منشین فسرده کز پی سامان اشک و آه / آتش ز سنگ و آب ز آهن کشیدهاند»
بیت دوازدهم: «میتوان از سستپیوندان بهآسانی برید / در جوانی از دهان دندان کشیدن مشکل است»
تکیه در مصراع اول در «سستپیوندان» است. شاید در ابتدا اسلوب معادله در این بیت به چشم نیاید. اما این نوعی اسلوب معادله است.
در این بیت اینگونه به نظر میرسد که مثلا صائب باید در تأیید جوانی و قوت آن در مصراع اول سخن میگفته و مصراع دوم را بهعنوان شاهد و تأیید سخن خود رو میکرده است. مثلا اگر میفرموده که «نیست آسان قطع اسباب معیشت در قوی» شاید مردم زود به نتیجه میرسیدند، اما جنابش با قرار دادن آکسان بر روی «سستپیوندان» کار را هنریتر نموده است. او بیآنکه از جلوههای جوانی و قوت جوانی سخنی به میان بیاورد حرف خود را زده است. بهعلاوه از پیری و سستی ایام پیری هم زیرکانه یاد نموده است. این طرز به زیبایی این بیت افزوده است. سستپیوند را در جاهای دیگر نیز آورده است:
«چو سکه دل به زر و سیم کمعیار مبند / که همچو برگ خزاندیده سستپیوند است»
یا: «به یک اشاره گره میگشاید از ابرو / فغان که بند قبای تو سستپیوند است»
بیت چهاردهم: «میتوان چون غنچه صائب خون دل در پرده خورد / بادهٔ گلرنگ را پنهان کشیدن مشکل است»
غنچه در پیچیدگی خود خون میخورد تا عاقبت باز شود و شکفته شود. صائب میفرماید خون دل را نهانی میخورم، اما از من مخواه که شراب را در خفا بنوشم. او غصه را در نهان قبول دارد، اما شادمانی را متعلق به جامعه میداند. شادی باید علنی باشد، برعکس غم.
بمنه و کرمه
Comment by مجتبی خراسانی — شهریور ۲۳, ۱۳۹۴ @ ۹:۱۰ ب.ظ