گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - هم در مدح او

 

تا از بر من دور شد آن لعبت زیبا

از هجر نیم یک شب و یک روز شکیبا

بس شب که به یک جای نشستیم و همه شب

زو لطف و لطف بود وز من ناله و نینا

ای آن که تو را زهره و مه نیست همانند

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - در مدح ثقه الملک طاهربن علی

 

طاهر ثقت الملک سپهر است و جهانست

نه راست نگفتم که نه اینست و نه آنست

نی نی نه سپهر است که خورشید سپهر است

نی نی نه جهانست که اقبال جهانست

آن چرخ محلست که با حلم زمینست

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹ - در مدح علائالدواله مسعود شاه

 

ای عزم سفر کرده و بسته کمر فتح

بگشاده چپ و راست فلک بر تو در فتح

مسعود جهانگیری وز چرخ سعادت

هر لحظه به سوی تو فرستد نفر فتح

مانند سنان سر به سوی رزم نهادی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۷ - از وزیر بهروز بن احمد یاری خواهد

 

بهروزبن احمد که وزیر الوزرا شد

بشکفت وزارت که سزا جفت سزا شد

تا رای چو خورشیدش بر ملک و ملک تافت

هر رای که بر روی زمین بود هبا شد

تا چون فلک عالی بر صحن جهان گشت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۴ - داستان تبه روزی و گرفتاری

 

بیچاره تن من که ز غم جانش برآمد

از دست بشد کارش و از پای درآمد

هرگز به جهان دید کسی غم چو غم من

کز سر شودم تازه چو گویم به سر آمد

آن داد مرا گردش گردون که ز سختی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۹ - هم در مدح او

 

آمد فرج ما ز ستم های ستمکار

چون بوالفرج رستم آمد سر احرار

زین پس نرود پیش به ما برستم کس

بر ما نشود هیچ ستمگر به ستم کار

آنکس که ستم کرد بر این شهر ستم دید

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۱ - شکایت

 

فریاد مرا زین فلک آئینه کردار

کائینه بخت من از او دارد زنگار

آسیمه شدم هیچ ندانم چکنم من

عاجز شدم و کردم بر عجز خود اقرار

گویی که مگر راحت من مهر بتان است

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۳ - مدحی دیگر از آن پادشاه

 

ای آذر تو بافته از غالیه چادر

اندر دل عشاق ز دست آذرت آذر

زلفین تو ریحان دل عشاق تو جنت

دیدار تو خور دیده عشاق تو خاور

نه سرو سهی چون تو و نه لاله خودرو

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۳ - مدح سلطان و اظهار شکران

 

ای نام تو بخشیده بخشنده اقسام

اقسام مکارم را بخشی است از آن نام

از امر تو و نهی تو گردون و زمانه

یکسو نکشد گردن و بیرون ننهد گام

بی قوت رای تو خرد نیست مگر سست

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۹ - هم در ستایش او

 

آمد صفر امروز چو دی رفت محرم

این شادیت آورد گر آن بود همه غم

تا بر عقب ماه محرم صفر آید

شادیت فزون باد و همه ساله غمت کم

ای بار خدایی که تو را یار نباشد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۵ - مدح سیف الدوله محمود بن ابراهیم

 

این نعمت و این رتبت و این خلعت سلطان

فرخنده کند ایزد بر خسرو ایران

محمود براهیم شهنشاه جهانگیر

آن داده یزدان و دل دیده شاهان

رادی که چو او ابر نبارد که مجلس

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۵ - مدح شیرزاد

 

راست کن طارم کاراسته شد گلشن

تازه کن جانها جانا به می روشن

بر جمال شه ساقی تو قدح ها ده

بر ثنای شه مطرب تو نواها زن

بازوی دولت و تاج شرف و ملت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹۶ - مدح ثقة الملک طاهر

 

در کف دو زبانیست مرا بسته دهانی

گوید چو فصیحان صفت بیت زمانی

آن کودک عمری که بود کوژ چو پیری

و آواز برآورده چو آواز جوانی

ترکیب بدیعش ز جماد و حیوانست

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹۸ - مدیح منصور بن سعید

 

دور از تو مرا عشق تو کرده ست به حالی

کز مویه چو مویی شدم از ناله چو نالی

تا شب دل من سوزی هر روز به جنگی

تا روز تنم کاهی هر شب به خیالی

ماننده خورشیدی پیدا شده و من

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹۹ - شکوه از گرفتاری و مدح یکی از بزرگان

 

ای شاد به تو جان من و جان جهانی

هر روز فزون بادا در جان تو جانی

خالی نه ای از مکرمت و حری روزی

فارغ نه ای از رادی و افضال زمانی

پیدا شود از رادی و از دولت هر روز

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰۷ - هم در ثنای او

 

ای شاه شده ست از تو جهان تازه جوانی

کز شادی و از لهو جدا نیست زمانی

مسعود جهانگیر جهانداری و گردون

در ملک تو افزاید هر روز جهانی

از وصف تو عاجز شده هر پاک ضمیری

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱۲ - مدح علاء الدوله مسعود

 

گر چون تو به چینستان ای بت صنمستی

پشت شمنان خدمت او را بخمستی

آزادی اگر بنده بدی ار ز تو امروز

والله که همسنگ تو زر و درمستی

در خوبی اگر دعوی میری بکنی تو

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱۴ - قصیده

 

فتح و ظفر و نصرت و پیروزی و اقبال

با عز خداوند قرین بودند امسال

مشهور شد از رایت او آیت مهدی

منسوخ شد از هیبت او فتنه دجال

شاهان سرافراز نهادند بدو روی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳ - اندرز

 

آسان گذران کار جهان گذران را

زیرا که جهان خواند خردمند جهان را

پیراسته می دار به هر نیکی تن را

آراسته می خواه به هر پاکی جان را

میدان طمع جمله فرازست و نشیب است

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۲ - دیده نرگس

 

آن شب که دگر روز مرا عزم سفر بود

ناگاه ز اطراف نسیم سحر آمد

بوی تبتی مشک و گل سرخ همی زد

وآن ترک من از حجره چو خورشید برآمد

زآن دیده چون نرگس چون دیده نرگس

[...]

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۲
sunny dark_mode