امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱
ای از مژه تو رخنه در جانها
وی درد تو کیمیای درمانها
بادی که ز کوی تو همیآید
میجنبد و میبرد ز ما جانها
تو جیب گشاده در خرامیدن
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۰
بنده را با تو دوستداری خوست
گر چه تو بنده را نداری دوست
آن نه چشمی ست کز کرشمه ناز
دیده را هر نظر که هست در اوست
گرد ابروی تست جای نماز
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۷
از یاد تو دل جدا نخواهد شد
وز بند تو جان رها نخواهد شد
دل را به تو دادم و نمی دانی
چون می دانم مرا نخواهد شد
پیوند تو از تو نگسلم هرگز
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۷
دیده در خون سزای می بیند
کان خط مشکسای می بیند
می رود مست و می بمیرد خلق
کان رخ جانفزای می بیند
پای بر دیده می نهد وز شرم
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۷
امشب سوی دوست راه گیریم
می بر رخ همچو ماه گیریم
دی زهد فروختیم بسیار
امروز ز می پناه گیریم
اقرار به می کنیم و شاهد
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۹
از دست غمت به ناله ماییم
در خون جگر چو لاله ماییم
خورشید تو در کلاله پنهانست
در سایه آن کلاله ماییم
با خاک یکی شده به کویت
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰۰
ما عاشق روی نیکوانیم
دیوانه شکل هر جوانیم
هر جا که چکید خوی ز خوبان
ما خون ز دو چشم خود چکانیم
هر چند ز عشق موی گشتیم
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸۱
تا تو روی چو ماه بنمایی
نتوان دید روی بینایی
نیم بالای تو نباشد سرو
که تو سرو تمام بالایی
به تماشا قدم چه رنجه کنی؟
[...]