حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶
به ملازمانِ سلطان، که رساند، این دعا را؟
که به شُکرِ پادشاهی، زِ نظر مَران، گدا را.
ز رقیبِ دیوسیرت، به خدای خود، پناهم.
مَگَر آن شهابِ ثاقب، مددی دهد، خدا را!
مُژِهیِ سیاهتَ ارْ کرد به خونِ ما اشارت،
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷
دل ما به دور رویت ز چمن فَراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
سرِ ما فرونیاید به کمانِ ابروی کس
که درون گوشهگیران، ز جهان فَراغ دارد
ز بنفشه تاب دارم که ز زلفِ او زند دم
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۸
که بَرَد به نزد شاهان ز من گدا پیامی
که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی
شدهام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم
که به همت عزیزان برسم به نیک نامی
تو که کیمیافروشی نظری به قلب ما کن
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۴۶
برو ای طبیبم از سر که خبر ز سر ندارم
به خدا رها کنم جان که ز جان خبر ندارم
به عیادتم قدم نه که ز بیخودی شوم به
می ناب نوش و هم ده که غم دگر ندارم
غمم ار خوری از این پس نکنم ز غم خوری بس
[...]