گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶

 

به یکی نامهٔ خودم دریاب

به دو انگشت کاغذم دریاب

به فراقی که سوزدم کشتی

به پیامی که سازدم دریاب

درد من بر طبیب عرض مکن

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲

 

حصن جان ساز در جهان خلوت

دو جهان ملک و یک زمان خلوت

باک غوغای حادثات مدار

چون تو را شد حصار جان خلوت

ساقیت اشک و مطربت ناله

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵

 

در جهان هیچ سینه بی‌غم نیست

غمگساری ز کیمیا کم نیست

خستگی‌های سینه را نونو

خاک پر کن که جای مرهم نیست

دم سرد از دهان بر آه جگر

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸

 

چه نشینم که فتنه بر پای است

رایت عشق پای برجای است

هرچه بایست داشتم الحق

محنت عشق نیز می‌بایست

صبر با این بلا ندارد پای

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷

 

رخ تو رونق قمر بشکست

لب توقیمت شکر بشکست

لشکر غمزهٔ تو بیرون تاخت

صف عقلم به یک نظر بشکست

بر در دل رسید و حلقه بزد

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴

 

شمع شب‌ها به جز خیال تو نیست

باغ جان‌ها به جز جمال تو نیست

رو که خورشید عشق را همه روز

طالعی به ز اتصال تو نیست

شو که سلطان فتنه را همه سال

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲

 

هر که در عاشقی قدم نزده است

بر دل از خون دیده نم نزده است

او چه داند که چیست حالت عشق

که بر او عشق، تیر غم نزده است

عشق را مرتبت نداند آنک

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲

 

علم عشق عالی افتاده است

کیسهٔ صبر خالی افتاده است

اختیاری نبود عشق مرا

که ضروری و حالی افتاده است

اختر عشق را به طالع من

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲

 

لعلت اندر سخن شکر خاید

رویت انگشت بر قمر خاید

هر که با یاد تو شرنگ خورد

هم‌چنان دان که نیشکر خاید

هر که او پای بست روی تو شد

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴

 

لب جانان دوای جان بخشد

درد از آن لب ستان که آن بخشد

عشق میگون لبش به می ماند

عقل بستاند ارچه جان بخشد

دیت آن را که سر برد به شکر

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵

 

اول از خود بری توانم شد

پس تو را مشتری توانم شد

بر سر تیغ عشق سر بنهم

گر پیت سرسری توانم شد

عشق تو چون خلاف مذهب‌هاست

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶

 

دل عاشق به جان فرو ناید

همتش بر جهان فرو ناید

خاکیی را که یافت پایهٔ عشق

سر به هفت آسمان فرو ناید

ور دهد تاج عقل با دو کلاه

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷

 

دل از آن دلستان به کس نرسد

بر از آن بوستان به کس نرسد

بی‌غمش رنگ عیش کسی نبرد

بی‌دمش بوی جان به کس نرسد

به غلط بوسه‌ای بخواهم ازو

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴

 

باغ جان را صبوحی آب دهید

و آن شفق رنگ صبح تاب دهید

به زبان صراحی و لب جام

هاتف صبح را جواب دهید

صبح چون رخش رستم اندر تاخت

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹

 

شور عشق تو در جهان افتاد

بیدلان را به جان زیان افتاد

تو هنوز از جهان نزاده بدی

کز تو آوازه در جهان افتاد

آتشی زد غم تو در جانم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳

 

تا مرا عشق یار غار افتاد

پای من در دهان مار افتاد

چکنم چون ز گلستان امید

دیده‌ام را نصیب خار افتاد

کشتی صبر من چو از غرقاب

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴

 

دلبر آن به که کسش نشناسد

نوبر آن به که خسش نشناسد

ماه سی روزه به از چارده شب

که نه سگ نه عسسش نشناسد

مست به عاشق و پوشیده چنانک

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷

 

زین وجودت به جان خلاص دهند

بازت از نو وجود خاص دهند

بکشند اولت به یک دم صور

وز دم دیگرت قصاص دهند

ز آتشین پل چو تشنه در گذری

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲

 

زهر با یاد تو شکر گردد

شام با روی تو سحر گردد

درد عشق تو بوالعجب دردی است

که چو درمان کنم بتر گردد

نتواند نشاند درد دلم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶

 

رخ به زلف سیاه می‌پوشد

طره زیر کلاه می‌پوشد

عارض او خلیفهٔ حسن است

از پی آن سیاه می‌پوشد

یوسفان را به چاه می‌فکند

[...]

خاقانی
 
 
۱
۲
۳
۹
sunny dark_mode