گنجور

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱

 

سوی خود خوان یک رهم تا تحفه جان آرم تو را

جان نثار افشان خاک آستان آرم تو را

از کدامین باغی ای مرغ سحر با من بگوی

تا پیام طایر هم آشیان آرم تو را

من خموشم حال من می‌پرسی ای همدم که باز

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴

 

جان به جانان کی رسد جانان کجا و جان کجا

ذره است این، آفتاب است، این کجا و آن کجا

دست ما گیرد مگر در راه عشقت جذبه‌ای

ورنه پای ما کجا وین راه بی‌پایان کجا

ترک جان گفتم نهادم پا به صحرای طلب

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸

 

ناقه آن محمل نشین چون راند از منزل مرا

جان قفای ناقه رفت و دل پی محمل مرا

ز آتش رشکم کنی تا داغ، هر شب می‌شوی

شمع بزم غیر و می‌خواهی در آن محفل مرا

بعد عمری زد به من تیغی و از من درگذشت

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹

 

هرگزم امید و بیم از وصل و هجر یار نیست

عاشقم عاشق مرا با وصل و هجران کار نیست

هر شب از افغان من بیدار خلق اما چه سود

آنکه باید بشنود افغان من بیدار نیست

در حریمش بار دارم لیک در بیرون در

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵

 

یک گریبان نیست کز بیداد آن مه پاره نیست

رحم گویا در دل بی‌رحم آن مه پاره نیست

کو دلی کز آن دل بی‌رحم سنگین نیست چاک

کو گریبانی کز آن چاک گریبان پاره نیست

ای دلت در سینه سنگ خاره با من جور بس

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸

 

با من ار هم آشیان می‌داشت ما را در قفس

کی شکایت داشتم از تنگی جا در قفس

عندلیبم آخر ای صیاد خود گو، کی رواست

زاغ در باغ و زغن در گلشن و ما در قفس

قسمت ما نیست سیر گلشن و پرواز باغ

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰

 

آن کمان ابرو کند چون میل تیر انداختن

ناوک او را نشان می‌باید از جان ساختن

سروران چون گو به پای توسنش بازند سر

چون کند آن شهسوار آهنگ چوگان باختن

داد مظلومان بده تا چند ای بیدادگر

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴

 

کوی جانان از رقیبان پاک بودی کاشکی

این گلستان بی‌خس و خاشاک بودی کاشکی

یار من پاک و به رویش غیر چون دارد نظر

دیده او چون دل من پاک بودی کاشکی

قصد قتلم دارد و اندیشه از مظلومیم

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹

 

ای که در جام رقیبان می پیاپی می‌کنی

خون دل در ساغر عشاق تا کی می‌کنی

می‌نوازی غیر را هر لحظه از لطف و مرا

دم بدم خون در دل از جور پیاپی می‌کنی

راه اگر گم شد نه جرم ناقه از سرگشتگی است

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸ - در ستایش شهر قم

 

حبذا شهری که سالار است در وی سروری

عدل‌پرور شهریاری دادگستر داوری

شهری آبش جانفزا ملکی هوایش دلگشا

شهریارش دلنوازی والیش جان پروری

شهری از قصر جنان و باغ جنت نسخه‌ای

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » مقطعات » قطعه شمارهٔ ۱

 

خار بدرودن به مژگان خاره فرسودن به دست

سنگ خاییدن به دندان کوه ببریدن به چنگ

لعب با دنبال عقرب بوسه بر دندان مار

پنجه با چنگال ضیغم غوص در کام نهنگ

از سر پستان شیر شرزه دوشیدن حلیب

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخ‌ها » شمارهٔ ۱۱

 

حیف از حاجی محمد صادق روش ضمیر

شمع بزم افروز زیبای شبستان جهان

حیف از آن ماه جهان آرای بی‌نقصان که کرد

جای در زیر زمین آخر ز دور آسمان

حیف از آن مهر جهانتاب بلند اختر که شد

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخ‌ها » شمارهٔ ۱۲

 

صدهزار افسوس کز جور سپهر واژگون

رفت از دار جهان فخر زمان شهبازخان

درة التاج امارت قرة العین کمال

خیمهٔ اجلال بیرون زد به صوب لامکان

آفتاب آسمان حشمت و جاه و جلال

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخ‌ها » شمارهٔ ۱۳ - ماده تاریخ آذر بیگدلی

 

بلبل گویای این باغ آذر از دور سپهر

لب فروبست از نوای زندگی ناگاه آه

ناگهان دم درکشید از بذلهٔ دلکش دریغ

عاقبت خاموش گشت از نغمهٔ دلخواه آه

دامن صحبت کشید از چنگ اهل دل فسوس

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخ‌ها » شمارهٔ ۲۴

 

صد هزار افسوس کز بی‌مهری گردون نهاد

آفتاب عمر یوسف میرزا رو در زوال

ماه اوج عزت از دور سپهر بی‌درنگ

ناگه از اوج شرف رو کرد در برج و بال

شد نهان در تیره خاک آن قیمتی گوهر که بود

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخ‌ها » شمارهٔ ۲۷ - تاریخ وفات

 

شمع بزم اهل دل آقا علی‌اکبر که بود

همچو مهر از روی او روشن شبستان جهان

آنکه تا جا داشت جان آگهش در جسم پاک

یکدم از فرمان حق فارغ نبودش جسم و جان

صد هزار افسوس کز عالم جوان رفت و نهاد

[...]

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخ‌ها » شمارهٔ ۳۵

 

صدهزار افسوس از فخر زمان زینت که بود

زیور این بوستان و زینت این گلستان

صد هزاران حیف از آن سرو سهی قامت که بود

قامتش سرو سهی بالای بستان جهان

دری برج خدارت در درج احتجاب

[...]

هاتف اصفهانی
 
 
sunny dark_mode