گنجور

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۷۶ - سرود انجم

 

هستی ما نظام ما

مستی ما خرام ما

گردش بی مقام ما

زندگی دوام ما

دور فلک بکام ما می نگریم و میرویم

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۰۴ - کشمیر

 

رخت به کاشمر گشا کوه و تل و دمن نگر

سبزه جهان جهان ببین لاله چمن چمن نگر

باد بهار موج موج مرغ بهار فوج فوج

صلصل و سار زوج زوج بر سر نارون نگر

تا نفتد به زینتش چشم سپهر فتنه باز

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۲۱ - خیز و نقاب بر گشا پردگیان ساز را

 

خیز و نقاب بر گشا پردگیان ساز را

نغمهٔ تازه یاد ده مرغ نوا طراز را

جاده ز خون رهروان تختهٔ لاله در بهار

ناز که راه میزند قافله نیاز را

دیدهٔ خوابناک او گر به چمن گشوده ئی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۳۵ - باز به سرمه تاب ده چشم کرشمه زای را

 

باز به سرمه تاب ده چشم کرشمه زای را

ذوق جنون دو چند کن شوق غزلسرای را

نقش دگر طراز ده آدم پخته تر بیار

لعبت خاک ساختن می نسزد خدای را

قصهٔ دل نگفتنی است درد جگر نهفتنی است

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۷ - ای که ز من فزدوه‌ای گرمی آه و ناله را

 

ای که ز من فزدوه‌ای گرمی آه و ناله را

زنده کن از صدای من خاک هزارساله را

با دل ما چه‌ها کنی تو که به بادهٔ حیات

مستی شوق می‌دهی آب و گل پیاله را

غنچهٔ دل‌گرفته را از نفسم گره‌گشای

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۱ - بر سر کفر و دین فشان رحمت عام خویش را

 

بر سر کفر و دین فشان رحمت عام خویش را

بند نقاب بر گشا ماه تمام خویش را

زمزمهٔ کهن سرای گردش باده تیز کن

باز به بزم ما نگر ، آتش جام خویش را

دام ز گیسوان بدوش زحمت گلستان بری

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۶ - فصل بهار این چنین بانگ هزار این چنین

 

فصل بهار این چنین بانگ هزار این چنین

چهره گشا ، غزل سرا، باده بیار این چنین

اشک چکیده ام ببین هم به نگاه خود نگر

ریز به نیستان من برق و شرار این چنین

باد بهار را بگو پی به خیال من برد

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۸ - خیز و بخاک تشنه ئی بادهٔ زندگی فشان

 

خیز و بخاک تشنه ئی بادهٔ زندگی فشان

آتش خود بلند کن آتش ما فرونشان

میکدهٔ تهی سبو حلقه خود فرامشان

مدرسهٔ بلند بانگ بزم فسرده آتشان

فکر گره گشا غلام دین بروایتی تمام

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۲۴ - سوز و گداز زندگی لذت جستجوی تو

 

سوز و گداز زندگی لذت جستجوی تو

راه چو مار می گزد گر نروم بسوی تو

سینه گشاده جبرئیل از بر عاشقان گذشت

تا شرری به او فتد ز آتش آرزوی تو

هم بهوای جلوه ئی پاره کنم حجاب را

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۵۱ - فرصت کشمکش مده این دل بی قرار را

 

فرصت کشمکش مده این دل بی قرار را

یک دو شکن زیاده کن گیسوی تابدار را

از تو درون سینه ام برق تجلئی که من

با مه و مهر داده ام تلخی انتظار را

ذوق حضور در جهان رسم صنم گری نهاد

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۵۵ - چند بروی خودکشی پردهٔ صبح و شام را

 

چند بروی خودکشی پردهٔ صبح و شام را

چهره گشا تمام کن جلوهٔ ناتمام را

سوز و گداز حالتی است باده ز من طلب کنی

پیش تو گر بیان کنم مستی این مقام را

من بسرود زندگی آتش او فزوده ام

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۶۰ - «شاخ نهال سدره‌ای خار و خس چمن مشو»

 

«شاخ نهال سدره‌ای خار و خس چمن مشو»

«منکر او اگر شدی منکر خویشتن مشو»

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۰۸ - از همه کس کناره گیر صحبت آشنا طلب

 

از همه کس کناره گیر صحبت آشنا طلب

هم ز خدا خودی طلب هم ز خودی خدا طلب

از خلش کرشمه ئی کار نمی شود تمام

عقل و دل و نگاه را جلوه جدا جدا طلب

عشق بسر کشیدن است شیشه کائنات را

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۷ - زمزمهٔ انجم

 

عقل تو حاصل حیات ، عشق تو سر کائنات

پیکر خاک خوش بیا ، این سوی عالم جهات

زهره و ماه و مشتری از تو رقیب یکدگر

از پی یک نگاه تو کشمکش تجلیات

در ره دوست جلوه‌هاست تازه به تازه نو به نو

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۴۱ - نوای طاهره

 

گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو

شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو

از پی دیدن رخت همچو صبا فتاده‌ام

خانه به خانه، در به در، کوچه به کوچه، کو به کو

می‌رود از فراق تو خون دل از دو دیده‌ام

[...]

اقبال لاهوری
 
 
sunny dark_mode