گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

بعد هزار انتظار این فلک بی وفا

شهد وصالم چشاند زهر فراق از قفا

وه که ز کین می‌کند هر بدو روزم سپهر

با تو به زحمت قرین وز تو به حسرت جدا

رفتی و می‌آورد جذبهٔ شوقت ز پی

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

ای نگهت تیغ تیز غمزهٔ غماز را

پشت به چشم تو گرم قافلهٔ ناز را

روز جزا تا رود شور قیامت به عرش

رخصت یک عشوه ده چشم فسون ساز را

نرگس مردم کشت ننگرد از گوشه‌ای

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

خط ز رخت سر کشید سرکشی ای گل بس است

وقت نوازش رسید ناز و تغافل بس است

نخل تو شد میوهٔ ریز از تو ندیدم بری

جامه چو گل میدرم صبر و تحمل بس است

در ره مرغ دلم حلقه مکن زلف را

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

منتظری عمرها گر بگذاری نشست

آخر از آن ره بر او گردسواری نشست

هرکه ز دشت وجود خاست درین صید گاه

بهر وی اندر کمین شیر شکاری نشست

گرد تو را چون رساند فتنه به میدان دهر

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

حسن پری جلوه کرد دیو جنونم گرفت

ای دل بدخواه من مژده که خونم گرفت

من که شب غم زدم بس خم از اقلیم عشق

تفرقه چونم شناخت حادثه چونم گرفت

خنجر جور توام سینه به نوعی شکافت

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

گلخنیان تو را نیست به بزم احتیاج

کار ندارد به آب مرغ سمندر مزاج

رتبه به اسباب نیست ورنه چو بر آشیان

هد هد نادان نشست صاحب تختست و تاج

از همه ترکان ستاند هندوی چشم تو دل

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

سرو خرامان من طره پریشان رسید

سلسلهٔ عشق را سلسله جنبان رسید

چاک به دامان رساند جیب شکیبم که باز

سرو قباپوش من برزده دامان رسید

چشم زلیخای عشق باز شد از خواب خویش

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۳

 

بر در دل می‌زنند نوبت سلطان عشق

ما و جنون می‌دهیم وعده به میدان عشق

رایت شاه جنون جلوه نما شد ز دور

چاک به دامن رساند گرد بیابان عشق

آن که ز لعلت فکند شور به دریای حسن

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۷

 

بهر دعا از درت چون به درون آمدم

قوت نطقم نماند لال برون آمدم

عشق چو بازم به ناز سوی تو خواند از برون

در ز درون بسته بود من به فسون آمدم

من که زدم از ازل لاف شکیب ابد

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۸

 

بس که به من زر فشاند دست زرافشان خان

دست امید مرا دوخت به دامان خان

رایت فتح قریب میشود اینک بلند

کایت فتح قریب آمده در شان خان

آن که قضا را به حکم کرده نگهدار دهر

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷ - فی مدح محمدخان ترکمان فی حالة نزوله به کاشان

 

دوش ز ره قاصدی خرم و خندان رسید

کز نفس او به دل رایحهٔ جان رسید

از سرو بر چون فشاند گرد معنبر نسیم

فیض به پست و بلند از اثر آن رسید

روی بشارت نمود زآینهٔ صدق و گفت

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۶ - در مدح شاهزاده شهید سلطان حمزه میرزا

 

رایت فتح جدید گفت شه کامران

داور نصرت قرین خسرو صاحبقران

حمزهٔ ثانی که کرد صیت جهانگیریش

گام خبرها سبک گوش فلکها گران

مژدهٔ اقبال او شد متحرک جناح

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۷ - ایضا در مدح شاهزاده حمزه میرزا

 

بود به چنگ درنگ جیب مهم جهان

تا به میان زد قضا دامن آخر زمان

در طبقات ملوک پادشهی برگزید

تیغ زن و صف‌شکن شیردل و نوجوان

خوانده ز آیندگی خطبهٔ پایندگی

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۹ - در مدح سلطان حسن فرماید

 

آیت اقبال شد رایت سلطان حسن

حمد خداوند را اذهب عناالحزن

آن که نسیم از درش گر گذرد بر قبور

مردهٔ صد ساله را روح در آید به تن

آن که غضب رایتش گر فتد از حلم دور

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۲ - ایضا من جمله اشعاره فی مدح میر محمدامین خان ترکمان گفته

 

داده فزون از فلک زیب زمان و زمین

مایهٔ امن و امان میر محمد امین

آن که چو شاهنشهان آمده صاحبقران

وانکه چو فرماندهان آمده شوکت قرین

بارگه رفعتش کرد قضا چون بنا

[...]

محتشم کاشانی
 
 
sunny dark_mode