گنجور

رشحه » شمارهٔ ۱۷ - مطلع یک غزل

 

همی ریزد به روی یکدگر دلهای مجروحان

زند هر صبح چون شانه به زلف عنبرین تارش

رشحه
 

رشحه » شمارهٔ ۱۸ - مطلع یک غزل

 

فرستد مژدهٔ وصلی چو خو کردم به هجرانش

که بر جانم نهد دردی بتر از درد رحمانش

رشحه
 

رشحه » شمارهٔ ۲۶ - نامشخص

 

یکی شد تا به کویت بانگ زاغ و نغمهٔ بلبل

گلستان سر کوی تو با زاغ و زغن مانده

رشحه
 

رشحه » شمارهٔ ۲۸ - نامشخص

 

جدا از زلف و رخسار تو جان دادم به ناکامی

نه خرم از تو در صبحی نه دلشاد از تو در شامی

ندارم غم ز قرب مدعی رشحه که در کویش

کنون قربی که هست او را فراهم بود ایامی

شهنشاه جهان شهزاده محمود آن جوانبختی

[...]

رشحه
 
 
sunny dark_mode