گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴

 

غم عشق تو از غمها نجاتست

مرا خاک درت آب حیاتست

نمی‌جویم نجات از بند عشقت

چه بندست آنکه خوشتر از نجاتست

مرا گویند راه عشق مسپر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹

 

رخت مه را رخ و فرزین نهادست

لبت بیجاده را صد ضربه دادست

چو رویت کی بود آن مه که هر مه

سه روز از مرکب خوبی پیادست

کجا دیدست بیجاده چنان خال

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵

 

ز عشق تو نهانم آشکارست

ز وصل تو نصیبم انتظارست

ز باغ وصل تو گل کی توان چید

که آنجا گفتگوی از بهر خارست

ولی در پای تو گشتم بدان بوی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹

 

امید وصل تو کاری درازست

امید الحق نشیبی بی‌فرازست

طمع را بر تو دندان گرچه کندست

تمنا را زبان باری درازست

ره بیرون شد از عشقت ندانم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶

 

مرا دانی که بی‌تو حال چونست

به هر مژگان هزاران قطره خونست

تنم در بند هجر تو اسیرست

دلم در دست عشق تو زبونست

غم عشق تو در جان هیچ کم نیست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷

 

جمالت بر سر خوبی کلاهست

بنامیزد نه رویست آن که ماهست

تویی کز زلف و رخ در عالم حسن

ترا هم نیم شب هم چاشتگاهست

بسا خرمن که آتش در زدی باش

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶

 

مرا با دلبری کاری بیفتاد

دلم را روز بازاری بیفتاد

مسلمانان مرا معذور دارید

دلم را ناگهان کاری بیفتاد

قبای عشق مجنون می‌بریدند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷

 

مرا تا کی فلک رنجور دارد

ز روی دلبرم مهجور دارد

به یک باده که با معشوق خوردم

همه عمرم در آن مخمور دارد

ندانم تا فلک را زین غرض چیست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳

 

به بیل عشق تو دل گل ندارد

که راه عشق تو منزل ندارد

قدم بر جان همی باید نهادن

در این راه و دلم آن دل ندارد

چو دل در راه تو بستم ضمان کیست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴

 

دلم را انده جان می‌ندارد

چنان کاید جهانی می‌گذارد

حدیث عشق باز اندر فکندست

دگر بارش همانا می‌بخارد

چه گویم تا که کاری برنسازد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴

 

جمالش از جهان غوغا برآورد

مه از تشویر واویلا برآورد

چو دل دادم بدو جان خواست از من

چو گفتم بوسه‌ای صفرا برآورد

ز بی‌آبی و شوخی در زمانه

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱

 

ترا کز نیکوان یاری نباشد

مرا نزد تو مقداری نباشد

نباشد دولت وصلت کسی را

وگر باشد مرا باری نباشد

ترا گر کار من دامن نگیرد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲

 

مرا گر چون تو دلداری نباشد

هزاران درد دل باری نباشد

چو تو یا کم ز تو یاری توان جست

چه باشد گر ستمکاری نباشد

مرا گویی که در بستان این راه

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷

 

مرا تاثیر عشقت بر دل آمد

همه دعوی عقلم باطل آمد

دلم بردی به جانم قصد کردی

مرا این واقعه بس مشکل آمد

ز دل نالم ز روی تو چه نالم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰

 

گل رخسار تو چون دسته بستند

بهار و باغ در ماتم نشستند

صبا را پای در زلف تو بشکست

چو چین زلف تو بر هم شکستند

که خواهد رست از این آسیب فتنه

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸

 

ز هجران تو جانم می‌برآید

بکن رحمی مکن کاخر نشاید

فروشد روزم از غم چند گویی

که می‌کن حیله‌ای تا شب چه زاید

سیه‌رویی من چون آفتابست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳

 

ز عمرم بی‌تو درد دل فزاید

گر این عمرم نباشد بی تو شاید

دلم را درد تو می‌باید و بس

عجب کو را همی راحت نیاید

مرا این غم که هرگز کم مبادا

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶

 

به عمری در کفم یاری نیاید

ور آید جز جگرخواری نیاید

بنامیزد ز بستان زمانه

ز گل قسمم به جز خاری نیاید

کنون نقشم کسی می‌باز مالد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷

 

دلا در عاشقی جانی زیان‌گیر

وگرنه جای بازی نیست جان‌گیر

جهان عاشقی پایان ندارد

اگر جانت همی باید جهان‌گیر

مرا گویی چنین هم نیست آخر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰

 

قیامت می‌کنی ای کافر امروز

ندانم تا چه داری در سر امروز

به طعنه زهر پاشیدی همی دی

به خنده می‌فشانی شکر امروز

دو هاروت تو کردی بود جان بر

[...]

انوری
 
 
۱
۲
۳
۵
sunny dark_mode