محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیببندها » شمارهٔ ۳ - من نتایج افکاره فی مرثیهاخیهالصاحب الاجل الاکرام خواجه عبدالغنی
ستیزه گر فلکا از جفا و جور تو داد
نفاق پیشه سپهرا ز کینهات فریاد
مرا ز ساغر بیداد شربتی دادی
که تا قیامتم از مرگ یاد خواهد داد
مرابگوش رسانیدی از جفا حرفی
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۶
دلم که بیتو لگدکوب محنت و الم است
خمیرمایهٔ چندین هزار درد و غم است
نمونهایست دل من ز گرگ یوسف گیر
که در نهایت حرمان به وصل متهم است
من آن نیم که نهم پا ز حد برون ورنه
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۱۶
تبارک الله ازین پادشاه وش صنمی
که مردمش ز بت خود عزیزتر دانند
کنند جای دگر بندگی ولی او را
به صدق دل همه جا پادشاه خود خوانند
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۲۷
سخن درست بگویم اگرچه میترسم
که آتش از دهنم سر برآرد از اعراض
به غیر عهد نهان نیستی ازو دیدم
که بر محبت ما بیدریغ زد مقراض
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۳۳
منم شکسته نهال ریاض عشق و گلی
ز دهر میکند امسال غالبا بیخم
به زخم ناوک او چون شوم شهید کنید
شهید ناوک شاطر جلال تاریخم
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۳۶
به دعوی آمده ترکی که صید خود کندم
دل از تو میکنم ای بت خدا مدد کندم
مرا تو کشتهای و بر سرم ستاده کسی
که یک فسون ز لبش زنده ابد کندم
عجب که با همه عاشق کشی حسد نبری
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
کسی ز روی چنان منع چون کند ما را
خدا برای چه داده است چشم بینا را
نشان ز عالم آوارگی نبود هنوز
که ساخت عشق تو آوارهٔ جهان ما را
درون پرده ازین بیشتر مباش ای گل
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
چو دی ز عشق من آگه شد و شناخت مرا
به اولین نگه از شرم آب ساخت مرا
به یک نگاه مرا گرم شوق ساخت ولی
در انتظار نگاه دگر گداخت مرا
به چنگ بیم رگ جانم آشکار سپرد
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
شوم هلاک چو غیری خورد خدنگ تو را
که دانم آشتئی در قفاست جنگ تو را
که کرده پیش تو اظهار سوز ما امروز
که آتش غضب افروخته است رنگ تو را
مصوران قلم از مو کنند تا نکشند
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
نشانده شام غمت گرد دل سپاهی را
که دست نیست بدان هیچ پادشاهی را
پناه صد دل مجروح گشته کاکل تو
چه پردلی که حمایت کند سپاهی را
جز آن جمال که خال تو نصب کردهٔ اوست
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
چو هجر راه من تشنه در سراب انداخت
سکون سفینه به گرداب اضطراب انداخت
فلک ز بد مددیها تمام یاران را
چو دست بست گلیم مرا در آب انداخت
زمانه دست من اول به حیله بست آن گه
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
کنون که خنجر بیداد یار خونریز است
کجاست مرد که بازار امتحان تیز است
دلم ز وعدهٔ شیرین لبی است در پرواز
که یاد کوهکنش به ز وصل پرویز است
ز من چه سرزده ای سرو نوش لب که دگر
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
به عزم رقص چو آن فتنه زمین برخاست
بر آسمان ز لب غیبافرین برخاست
به بزم شعلهٔ ناز بتان جلوه فروش
فرو نشست چو آن سرو نازنین برخاست
فکار گشت ز بس آفرین لب گردون
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
رخت که صورت صنع آشکار از آن پیداست
نشان دقت صورت نگار از آن پیداست
قدت که بر صفتش نیست هیچ کس قادر
کمان قدرت پروردگار از آن پیداست
سرت که گرم می لطف بود دوش امروز
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
تو را بسوی رقیبان گذار بسیار است
ز رهگذار تو بر دل غبار بسیار است
تو از صفا گل بیخاری ای نگار ولی
چه سود از این که بگرد تو خار بسیار است
مرا به وسعت مشرب چنین به تنگ میار
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵
کمر به کین تو ای دل چو یار جانی بست
طمع مدار که دیگر کمر توانی بست
به بزم وصل قدم چون نهم که عصمت او
گشود دست و مرا پای کامرانی بست
دری که دیده بروی دلم گشود این بود
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
چو ناز او به میان تیغ دلستانی بست
سر نیاز به فتراک بدگمانی بست
به دست جور چو داد از شکست عهد عنان
به یاد طاقت ما عهد هم عنانی بست
به بحر هجر چو لشگر شکست کشتی جان
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱
نهال گلشن دل نخل نو رسیدهٔ اوست
بهار عالم جان خط نودمیدهٔ اوست
ز چشم او به نگه کردنی گرفتارم
که از نهفته نگههای برگزیدهٔ اوست
ز شیوههای خدا آفرین او پیداست
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵
فغان که همسفر غیر شد حبیب و برفت
مرا گذاشت درین مملکت غریب و برفت
چو گفتمش که نصیبم دگر ز لعل تو نیست
گشود لب به تبسم که یا نصیب و برفت
چو گفتمش که دگر فکر من چه خواهد بود
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹
زهی ز تو دل ناوک سزای من مجروح
دلت مباد به تیر دعای من مجروح
عجب مدان که به تیر دعا شود دل سنگ
ز شست خاطر ناوک گشای من مجروح
شکست شیشهٔ دل در کفش که میخواهد
[...]