گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲

 

جرمی ندارم بیش از این کز جان وفادارم تو را

ور قصدِ آزارم کنی هرگز نیازارم تو را

زین جور بر جانم کنون، دست از جفا شستی به خون

جانا چه خواهد شد فزون، آخر ز آزارم تو را

رخ گر به خون شویم همی، آب از جگر جویم همی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲

 

از عشقت ای شیرین صنم گرچه به سر برمی‌زنم

نه یار دیگر می‌کنم نه رای دیگر می‌زنم

تو شاه خوبانی و من تا روز بر رخسار خود

هر شب به دارالضرب غم بر نام تو زر می‌زنم

تا شد دلم آویخته در حلقهٔ زلفین تو

[...]

انوری
 
 
sunny dark_mode