گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲

 

نشاید که خوبان به صحرا روند

همه کس شناسند و هر جا روند

حلالست رفتن به صحرا ولیک

نه انصاف باشد که بی ما روند

نباید دل از دست مردم ربود

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸

 

مرا راحت از زندگی دوش بود

که آن ماهرویم در آغوش بود

چنان مست دیدار و حیران عشق

که دنیا و دینم فراموش بود

نگویم می لعل شیرین گوار

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۹

 

گواهی امین است بر درد من

سرشک روان بر رخ زرد من

ببخشای بر ناله عندلیب

الا ای گل نازپرورد من

که گر هم بدین نوع باشد فراق

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » در نیایش خداوند » بخش ۱ - سرآغاز

 

به نام خداوندِ جان‌آفرین

حکیمِ سخن‌درزبان‌آفرین

خداوند بخشندهٔ دستگیر

کریم خطابخش پوزش‌پذیر

عزیزی که هر کز درش سر بتافت

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » در نیایش خداوند » بخش ۲ - فی نعت سید المرسلین علیه الصلوة و السلام

 

کریم السجایا جمیل الشیم

نبی البرایا شفیع الامم

امام رسل، پیشوای سبیل

امین خدا، مهبط جبرئیل

شفیع الوری، خواجهٔ بعث و نشر

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » در نیایش خداوند » بخش ۳ - سبب نظم کتاب

 

در اقصای عالم بگشتم بسی

به سر بردم ایام با هر کسی

تمتع به هر گوشه‌ای یافتم

ز هر خرمنی خوشه‌ای یافتم

چو پاکان شیراز، خاکی نهاد

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » در نیایش خداوند » بخش ۴ - مدح ابوبکر بن سعد بن زنگی

 

مرا طبع از این نوع خواهان نبود

سر مدحت پادشاهان نبود

ولی نظم کردم به نام فلان

مگر باز گویند صاحبدلان

که سعدی که گوی بلاغت ربود

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » در نیایش خداوند » بخش ۵ - مدح محمد بن سعد بن ابوبکر

 

اتابک محمد شه نیکبخت

خداوند تاج و خداوند تخت

جوان جوان‌بخت روشن‌ضمیر

به دولت جوان و به تدبیر پیر

به دانش بزرگ و به همت بلند

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » در نیایش خداوند » بخش ۶ - حکایت

 

حکایت کنند از بزرگان دین

حقیقت شناسان عین الیقین

که صاحبدلی بر پلنگی نشست

همی راند رهوار و ماری به دست

یکی گفتش: ای مرد راه خدای

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱ - سر آغاز

 

شنیدم که در وقت نزع روان

به هرمز چنین گفت نوشیروان

که خاطر نگهدار درویش باش

نه در بند آسایش خویش باش

نیاساید اندر دیار تو کس

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲ - حکایت در تدبیر و تأخیر در سیاست

 

ز دریای عمان برآمد کسی

سفر کرده هامون و دریا بسی

عرب دیده و ترک و تاجیک و روم

ز هر جنس در نفس پاکش علوم

جهان گشته و دانش اندوخته

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۳ - گفتار اندر بخشایش بر ضعیفان

 

نه بر حکم شرع آب خوردن خطاست

وگر خون به فتوی بریزی رواست

که را شرع فتوی دهد بر هلاک

الا تا نداری ز کشتنش باک

وگر دانی اندر تبارش کسان

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۴ - در معنی شفقت بر حال رعیت

 

شنیدم که فرماندهی دادگر

قبا داشتی هر دو روی آستر

یکی گفتش ای خسرو نیکروز

ز دیبای چینی قبایی بدوز

بگفت این قدر ستر و آسایش است

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۵ - حکایت در شناختن دوست و دشمن را

 

شنیدم که دارای فرخ تبار

ز لشکر جدا ماند روز شکار

دوان آمدش گله‌بانی به پیش

به دل گفت دارای فرخنده کیش

مگر دشمن است این که آمد به جنگ

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۶ - گفتار اندر نظر در حق رعیت مظلوم

 

تو کی بشنوی نالهٔ دادخواه

به کیوان برت کلهٔ خوابگاه؟

چنان خسب کآید فغانت به گوش

اگر دادخواهی برآرد خروش

که نالد ز ظالم که در دور توست

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۷ - هم در این معنی

 

خبر یافت گردن‌کشی در عراق

که می‌گفت مسکینی از زیر طاق

تو هم بر دری هستی امیدوار

پس امید بر در نشینان برآر

نخواهی که باشد دلت دردمند

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۸ - حکایت در معنی شفقت

 

یکی از بزرگان اهل تمیز

حکایت کند ز ابن عبدالعزیز

که بودش نگینی در انگشتری

فرو مانده در قیمتش جوهری

به شب گفتی از جرم گیتی فروز

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۹ - حکایت اتابک تکله

 

در اخبار شاهان پیشینه هست

که چون تکله بر تخت زنگی نشست

به دورانش از کس نیازرد کس

سبق برد اگر خود همین بود و بس

چنین گفت یک ره به صاحبدلی

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۰ - حکایت ملک روم با دانشمند

 

شنیدم که بگریست سلطان روم

بر نیکمردی ز اهل علوم

که پایابم از دست دشمن نماند

جز این قلعه و شهر با من نماند

بسی جهد کردم که فرزند من

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۱ - حکایت مرزبان ستمگار با زاهد

 

خردمند مردی در اقصای شام

گرفت از جهان کنج غاری مقام

به صبرش در آن کنج تاریک جای

به گنج قناعت فرو رفته پای

شنیدم که نامش خدادوست بود

[...]

سعدی
 
 
۱
۲
۳
۱۷
sunny dark_mode