گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

شکرین لعل تو کان نمک است

گرچه شکر نه مکان نمک است

خود نمک از لب تو چاشنی است

وین سخن هم ز زبان نمک است

حسن بر لعل تو خط می‌آورد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

نرگس مست تو خواب آلوده است

لب لعل تو شراب آلوده است

آگه از ناله من کی گردد

چشم مست تو که خواب آلوده است

خویی کز عارض تو باز شده ست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

ای که روی تو حیات جان است

دیده جایت شده جای آنست

ماه را از رخ چون خورشیدت

در شب چاردهم نقصانست

سخن اندر لب تو دل ببرد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷

 

با غمت شادی جهان هوس است

شادی من همین غم تو بس است

از دهان تو چون نفس نزنم

مر مرا بیم تنگی نفس است

نیم خال لب توام بکشد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۵

 

مردمی نرگس او می داند

جادویی غمزه او می خواند

زلف او پهلوی خال لب او

گویی از شهد مگس می راند

کار عاشق که چو ما باریک است

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۶

 

گل ز روی تو فرو می ریزد

مشک در زلف تو می آویزد

از پی دیدن روی چو گلت

باد صد نقش همی انگیزد

هر که آن خط مسلسل بیند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۷

 

دلم از بخت گهی شاد نبود

جانم از بند غم آزاد نبود

یک دم از عمر گرامی نگذشت

کان همه ضایع و بر باد نبود

گر ببینی دل ویران مرا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۸

 

گر سخن زان لب چون نوش شود

پسته را خنده فراموش شود

ور حدیث در دندانت کنم

صدف آنجا همه تن گوش شود

ز آسمان روی تو گر مه بیند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۹

 

با تو در سینه نفس را چه گذر

در دلم غیر تو کس را چه گذر

باغ نشکفت و نیامد موسم

در دل خسته هوس را چه گذر

من اسیرم ز گلم باده مده

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۹

 

ای لب چون شکرت چشمه نوش

ای رخ چون قمرت غارت هوش

ورق گل بدریده ست صبا

تا بدید آن خط چون مرزنگوش

هر دم از روی خوی آلوده تو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۰

 

شاد باش، ای شب فرخنده دوش

که فلان بود مرا در آغوش

نه همی سیر شد از رویش چشم

نه همی پر شدی از قولش گوش

ماجرای دل خون گشته من

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۱

 

رغم آن دل که نگه دارندش

زیر آن زلف سیه دارندش

مشک بی‌زلف تو نتواند بود

گر به شمشیر نگه دارندش

بر رخ خوب تو ماند چیزی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۴

 

از دو زلف تو شکن وام کنم

وز برای دل خود دام کنم

از پی آنکه به رویت نرسد

چشم بد را به سخن رام کنم

تا تو ننمایی رو، گیرم زلف

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۵

 

خم آن طره دلبند کشم

غم آن لعل شکر خند کشم

زلف تو هر سر مویی نازی ست

آخر این ناز تو تا چند کشم

نیست مانند رخت آیینه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۶

 

گر سخن زان قد رعنا گویم

بیش از آن است که زیبا گویم

با چنان قد چو کمر بربندی

جای آن است که بر جا گویم

تا تو در سینه درونی دل را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۷

 

روی تو ماه سما می گوییم

موی تو مشک ختا می گوییم

پیش آن قامت چون نیشکرت

سرو را ز هر گیا می گوییم

مرا ترا یک نظر از ما نرسد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲۴

 

آستان یار و آن گه خون من

شاد باش، ای طالع میمون من

باده خواهی خورد، روشن شد مزاج

چون چنین شد بار اول خون من

بوالعجب کاری ست، من مشغول جان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶۹

 

از من، ای ساده پسر، دور مشو

برشکسته مگذر دور مشو

گر چه سر تا به قدم از نمکی

هم از این خسته جگر دور مشو

مردنم از غم تو نزدیک است

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳۸

 

ای جهان چشم سیاهت بسته

فتنه خود را به پناهت بسته

آسمان دست مه از رشته صبح

پیش آن روی چو ماهت بسته

غم پیچیده مرا چون طومار

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶۶

 

آمد آن شادی جان بر ما دی

شادی افزود مرا بر شادی

پایش افتادم و لب بگرفتم

گفت، بگذار، کجا افتادی؟

گفتم آن کردم، چون باد صبا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode