گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۱

 

من و دیدن رقیبان هوسناک تو را

رو که تا دم زده‌ام سوخته‌ام پاک تو را

من که از دست تو صد تیغ به دل خواهم زد

به که بیرون فکنم از دل صد چاک تو را

تا به غایت من گمراه نمیدانستنم

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۲۰

 

شعلهٔ حسن تو بالاتر ازین می‌باید

برق این شعله هویداتر ازین می‌باید

نیم بسمل شده‌ای فیض تمام از تو نیافت

خنجر ناز تو بُرّاتر ازین می‌باید

طاق ابروی کجت طاقت من طاق نساخت

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۲۲

 

بهر تسخیر دلم پادشهی تازه رسید

فکر خود کن که سپه بر در دروازه رسید

عشق زد بر در دل نوبت سلطان دگر

کوچ کن کوچ که از صد طرف آوازه رسید

شهر دل زود بپرداز که از چار طرف

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۴۱

 

بود دی در چمن ای قبلهٔ حاجتمندان

دل ز هجر تو و وصل دگران در زندان

پر گره گشت درونم ز تحمل چون مار

بر جگر به سکه در آن حبس فشردم دندان

صد تن آنجا به نشاط و ز فراق تو مرا

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

ای ز دل رفته که دی سوختی از ناز مرا

دارم اندیشه که عاشق نکنی باز مرا

کرده‌ام خوی به هجران چه کنم ناز اگر

عشق طغیان کند و دارد از آن باز مرا

باطل سحر مگر ورد زبانم گردد

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

گر بهم می‌زدم امشب مژهٔ پر نم را

آب می‌برد به یک چشم زدن عالم را

سوز دیرینه‌ام از وصل نشد کم چه کنم

که اثر نیست درین داغ کهن مرهم را

آن پری چهره مگر دست بدارد از جور

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

روزگاری که رخت قبلهٔ جان بود مرا

روی دل تافته از هر دو جهان بود مرا

چند روزی که به سودای تو جان می‌دادم

حاصل از زندگی خویش همان بود مرا

یادباد آن که به خلوتگه وصلت شب و روز

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

مالک المک شوم چون ز جنون هامون را

در روش غاشیه بردوش نهم مجنون را

گر نه آیینهٔ روی تو برابر باشد

آه من تیره کند آینهٔ گردون را

گر تصرف نکند عشوهٔ خوبان در دل

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

گر به تکلیف لب جام به لب سوده تو را

که به آن شربت آلوده لب آلوده تو را

که به آن مایهٔ جهل این قدرت کرده دلیر

که ز اندیشهٔ دل بر حذر آسوده تو را

که دران نشئه تو را دست هوس سوده به گل

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

درهمی گرم غضب کرده نگاه که تو را

شعله‌ای آتشی افروخته آه که تو را

در پیت رخش که گرمست که غرق عرقی

عصمت افکنده در آتش به گناه که تو را

می‌رسی مظطرب از گر دره‌ای یوسف حسن

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

سروی از یزد گذر کرد به کاشانهٔ ما

که ازو چون ارم آراسته شد خانهٔ ما

با دلی گرم نشاط آمد و از حرف نخست

گشت افسرده دل از سردی افسانهٔ ما

فتنه را سلسله جنبان نشد آن زلف که هیچ

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

نامسلمان پسری خون دلم خورد چو آب

که به مستی دل مرغان حرم کرده کباب

کار بر مرغ دلم در کف طفلی شده است

آن چنان تنگ که گلشن بودش چنگ عقاب

شاهد عشق حریفیست که گر یابد دست

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

نیست امروز شکست دلم از چشم پرآب

دایم این خانه خرابست ازین خانه خراب

رعشهٔ نخل وجودم نگذارد که به چشم

آشیان گرم کند طایر وحشی وش خواب

چو پر آشوب سواری که به شادی نرسید

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

بزم پر فتنه از آن طرز نگاهست امشب

فتنه در خانه آن چشم سیاهست امشب

دی گریبان رد حسن مه کنعانی بود

از صفا تابده پنجهٔ ماهست امشب

دوشم از عشق نهان هر گوهر راز که بود

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

دور بر بسترم از هجر تو رنجور انداخت

چشم زخم عجبی از تو مرا دورانداخت

من که سر خوش نشدم از می صد خمخانه

به یکی ساغرم آن نرگس مخمور انداخت

آن که در کشتن من دست اجل بست به چوب

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

داغ بر دست خود آن شوخ چو در صحبت سوخت

غیر در تاب شد و جان من از غیرت سوخت

صورت شمع رخش بر در و دیوار کشید

کلک نقاش دل خلق به این صورت سوخت

خواستم پیش رخش چهره بشویم به سرشک

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

این چه چوگان سر زلف و چه گوی ذقن است

این چه ترکانه قباپوشی و لطف بدن است

این چه ابروست که پیوسته اشارت فرماست

وین چه چشمست که با اهل نظر در سخنست

این چه خالست که قیمت شکن مشک ختاست

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

دوستم با تو به حدی که ز حد بیرونست

دشمنم نیز به نوعی که ز شرح افزون است

معنی دوستی از گفت و شنو مستغنی است

صورت دشمنی آن به که نگویم چونست

دامن عصمت گل چون دردا ز صحبت خار

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

گوی میدان محبت سر اهل نظر است

گرد این عرصه مگردید که سر در خطر است

سینهٔ تنگ پر از آه و تنگ پردهٔ راز

چون کنم آه که یک پرده و صد پرده در است

چو هنر سوز تو گه دود برآرد ز جهان

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

آهوی چشم بتان چشم تو را نخجیر است

چشم صید افکن تو آهوی آهو گیر است

کرده تیر نگهت را سبک آهنگ به جان

صف مژگان درازت که پر آن تیر است

رتبهٔ عشق رقیب از نگهش یافته‌ای

[...]

محتشم کاشانی
 
 
۱
۲
۳
۷
sunny dark_mode