گنجور

 
وطواط

علمت ، ای صابر بن اسمعیل

روی عالم همی بیاراید

رفعت قدر تو بپای شرف

تارک آسمان همی ساید

تویی آنکس ، که در بدایع نظم

مثل تو روزگار ننماید

همه دانش ز طبع تو خیزد

همه معنی ز لفظ تو زاید

چرخ ذکر ترا نپوشاند

دهر عز ترا نفرساید

هر که پیش تو یاد نظم آرد

بیقین دان که : باد پیماید

تو ستودی مرا و مثل مرا

زیبد ، از روزگار بستاید

منم آنکس که صیقل نظمم

زنگ از تیغ فضل بزداید

خامهٔ من ، که هست بسته میان

بستهٔ مشکلات بگشاید

علهاییست بس شریف ، کزان

یک زمان فکرتم نیاساید

جز برای ریاضت خاطر

همتم سوی نظم نگراید

می ندانی کمال علم مرا

دیر عهدی ندیدم ، شاید

متهم کرده ای مرا بحسد

از چو من کاملی حسد ناید

تا جمال کمال من بیند

تیز بین دیده ای همی باید

طیبتی کردم ، این معاذ الله !

تا ازین وحشتی نیفزاید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode