گنجور

 
وطواط

آفتاب جلال و عالم جود

که چنو در جهان نشد موجود

خان عادل ، کمال دولت و دین

گوهر کان محمدت ، محمود

آنکه او راست طلعت میمون

آنکه او راست طالع مسعود

خسروان را جناب او مقصد

سروران را رضای او مقصود

همه فضیلتیست از دلش معتاد

همه جودیست از کفش معهود

قصر احسان بسعی او معمور

پشت ایمان بعون او مشدود

ای سرافراز خسروی که تراست

در ره دین موافقت مشهود

فتح گشته بعزم تو مقرون

یمن گشته برای تو معقود

روز هیجا غریو کوس ترا

خوش تر از لحن نای و نغمهٔ عود

ملک را از تو اتساق امور

شرع را از تو انتظام عقود

آمد اندر صلاح دولت تو

آسمان را وثایق معهود

گشت مخذول آجل و عاجل

هر که از حضرت تو شد مطرود

خسروا ، آفتاب عدلی و هست

ظل تو بر سر رهی ممدود

از عطاهای جزل تو شده ام

در میان هنروران محسود

تو بیک مه سه مهر خم دادی

که بردشان مه دو هفته سجود

رویشان در کشی چو لاله و گل

مویشان در خوشی چو عنبر و عود

لاجرم شد فریضه بر جانم

شکر تو ، چون عبادت معبود

تا بود در جهان صلاح و فساد

تا بود درفلک نحوس و سعود

دوستان تو مقبل و مقبول

دشمنان تو مدبر و مردود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode