آتشی در جان ما افروختی
رفتی و ما را ز حسرت سوختی
بیوداع دوستان کردی سفر
از که این راه و روش آموختی
گرنه از یاران بدی دیدی چرا
دیده از دیدار یاران دوختی
بیرخ او طرح صبر انداختی
ای دل این صبر از کجا آموختی
وحشی از جانت علم زد آتشی
خانمان عالمی را سوختی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صد هزاران ژنده بر هم دوختی
این چنین درزی ز که آموختی
ای که جان را بهر تن میسوختی
سوختی جان را و تن افروختی
آتش اندر بیشه خود افروختی
خون گِری اکنون که رختت سوختی
گفت چیزی از علوم آموختی
از کمال نفس هیچ اند و ختی
ای که جان را بهر تن می سوختی
سوختی جان را و تن افروختی
معرفی آهنگهای دیگر
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.