آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

مرا که هجر تو در ششدر هلاک انداخت

پس از تو نرد غم عشق با که خواهم باخت

ز هر چه هست بپرداختیم خانه ولی

ز دوست خانهٔ دل را نمی‌توان پرداخت

به مزدقان برو ای باد مژگانی بر

که ترکی از تو همه فارس را مسخر ساخت

بر آن نگار زرندی چه شد مسلم فارس

لوای حسن دگرباره بر عراق افراخت

شد است خاک من اکسیر عشق پنداری

تنم ز بوتهٔ مهرت فلک ز بس که گداخت

رسد به کعبهٔ مقصود آن طلبکاری

که پای را ز سر اندر ره طلب نشناخت

اگر خدای نمی‌خواست کردن آشفته

چرا شکنج سر زلف تو پریشان ساخت