از شوق گل رویت رفتم به گلستانها
همرنگ رخت یک گل نشکفته به بستانها
از خار جفا بلبل مجروح ببوی گل
گلچین به طرب از گل انباشته دامانها
با نوگل بستانی بلبل به نواخوانی
من یاد تو میکردم با ناله و افغانها
یاقوت لب لعلت تا در کف غیر افتاد
من ریختم از حسرت از دیده چه مرجانها
تا کرده کنار از من آن گوهر یکدانه
از اشک روان دیده دید است چه طوفانها
هستند گواه من دستان خضاب از خون
کان سنگدلان خونم خوردند به دستانها
تا از حشم لیلی شاید که نشان یابم
مجنونصفتم هرروز در طوف بیابانها
کی حال دلم دانی در حلقه گیسویش
ای آنکه نگردیدی گوی خم چوگانها
آن دل که پریشانست از زلف پریشانی
حاشا که برآساید از سنبل و ریحانها
گر ترک کماندارت در قصد دل ما نیست
هر سوز مژه در کف دارد ز چه پیکانها
از زلف پریشانت صد سلسله آشفته
وز چاک گریبانت صد چاک گریبانها