مرا تا سوز دل هر شب بلای تن نخواهد شد
چو شمع این راز پنهانم تو را روشن نخواهد شد
به سعی غمزه و ابرو مکن تاراج ملک دل
که تدبیر چنین کاری به مکر و فن نخواهد شد
کسی کاو همچو ابراهیم ننهد پای در دعوی
به معنی آتش محنت بر او گلشن نخواهد شد
به اول تا نخواهد شد ز خود بیرون دل ریشم
حریم کعبهٔ کوی تواش مسکن نخواهد شد
همان بهتر که در بازی خیالی سر به تیغ او
که حکم قاطع است این دِین و از گردن نخواهد شد