خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵

گهی به پای تو جانم سرِ نیاز کشید

که دست از هوس کار غیر باز کشید

دلم ز شیوهٔ چشمت ندید مردمی ئی

به غیر از این که نیازی نمود و ناز کشید

متاع قلب مرا زآن نفس رواجی نیست

که سوز عشق تو در بوتهٔ گداز کشید

غرض زیارت سر منزل حقیقت بود

ریاضتی که دلم در ره مجاز کشید

خموش باش خیالیّ و قصّه کوته کن

که از فسانهٔ زلفش سخن دراز کشید