خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

چشمت آزار ما چه می‌خواهد

از دل مبتلا چه می‌خواهد

من چو وصل تو خواستم به دعا

شیخ شهر از دعا چه می‌خواهد

بوسه‌ای زکات حُسن مرا

بده از تو گدا چه می‌خواهد

چون غمت هرچه خواست کرد به جان

دگر از جان ما چه می‌خواهد

یار خواهد همیشه خاطر من

خاطر یار تا چه می‌خواهد

ای خیالی مخواه چاره ز غیر

صبر کن تا خدا چه می‌خواهد