خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

اشکم به جست‌وجوی او بر خاک آن در می‌رود

خوب است فکر اشک من در پای او گر می‌رود

تا پای سرو ناز را بوسد به یاد قامتش

سوی چمن آب روان پیوسته بر سر می‌رود

هرچند کز باد هوا تو می‌دوانی بادپا

گلگون اشک عاشقان با او برابر می‌رود

تا تو چراغ افروختی از چهرهٔ چون روز خود

هرشب ز غیرت شمع را آتش به سر بر می‌رود

از دیده هردم می‌رود اشک خیالی سوی رخ

چون سایلی کز مفلسی اندر پی زر می‌رود