سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۷

من از اینجا به ملامت نروم

که من اینجا به امیدی گروم

گر به عقلم سخنی می‌گویند

بیم آن است که دیوانه شوم

گوش دل رفته به آواز سماع

نتوانم که نصیحت شنوم

همه گو باد ببر خرمن عمر

دو جهان بی تو نیرزد دو جوم

دوستان عیب و ملامت مکنید

کانچه خود کاشته باشم دروم

من بیچاره گردن به کمند

چه کنم گر به رکابش نروم

سعدیا گفت به خوابم بینی

بی‌وفا یارم اگر می‌غنوم