امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

گفتم که فروغی ز لب لعل تو دیدم

گفتا رقم دلشدگان بر تو کشیدم

گفتم خبرت هست که خون می شودم دل

گفتا ز می خون دلت نیز شنیدم

گفتم که دل از عشق تو بی صبر و قرار است

گفتا که من این بنده بدین عیب خریدم

گفتم بده‌ام کام دل ار نه بدهم جان

گفتا چو تو بسیار درین واقعه دیدم

گفتم که بفریاد من بی دل و دین رس

گفتا نه به فریاد دل و دینت رسیدم؟

گفتم به عنایت به امامی نگر آخر

گفتا که امامی به امامی نگزیدم