بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

جفای لاله‌رخان راحت و فراغ من است

هر آنچه داغ بود پیش خلق باغ من است

سزد که آتش دل بر فلک زبانه کشد

ازین هوی که شب و روز در دماغ من است

دلم ربود و در آتش فگند و گفت به ناز

دگر کجا رود این صید چون به داغ من است

دلی که طایر بستان‌سرای جنت بود

بسی شب است که پروانهٔ چراغ من است

چو من به کلبهٔ احزان شدم خراب چه سود

که بوی پیرهن از دور در سراغ من است

حریف جور نیی دل مده به ساقی دور

درین شراب نظر کن که در ایاغ من است

چه عیش و ناز فغانی، نصیب دشمن باد

چنین حضور که در گوشهٔ فراغ من است