ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۱

خوشا دلی که اثیرش کند تمنایی

خوشا سری که توان کرد صرف سودایی

نبرد باد زکوی توام که خاکم کرد

به جستجوی تو هر ذره زو به صحرایی

ز چاک سینه درون دلش توانم دید

ادب نمی‌دهدم رخصت تماشایی