جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷

زلفی که بر او بند و گره باشد صد

محتاج گره زدن چرا باشد خود

از عشوه دل سوخته من بستد

در زلف نهان کرد و گره بر وی زد