جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

زهی زلف تو خم درخم گرفته

غم عشق تو در عالم گرفته

لبت در بوسه دادن گاه خلوت

طریق عیسی مریم گرفته

سر زلفت چو انگشت محاسب

شمار حلقه ها بر هم گرفته

ز رشک زلف پرچین تو درچین

بتان چین همه ماتم گرفته

من از عشق تو چون بگریزم ایجان

غم تو دامنم محکم گرفته

همه عالم غم عشق تو بگرفت

ترا خود کم بود این غم گرفته