جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

چون رخت مملکت جم نبود

چون لبت معجز خاتم نبود

چون رخت ماه فلک هم نبود

چون توئی در همه عالم نبود

از تو مارا نه سلام و نه پیام

آخر ایدوست کم از کم نبود

غم من جمله ز دل میخیزد

هر که را دل نبود غم نبود

سوی صحرا چه روی جان جهان

باغ چون روی تو خرم نبود

با چنان زلف بنفشه چکنی

کو بدان بوی و بدان خم نبود

لاله گر رنگ بدان میگیرد

تا چو روی تو بود هم نبود

گرچه گلرا دهنی خندانست

چشمش از رشک تو بی نم نبود