خیال روی توام دوش در نظر میگشت
وجود خستهام از عشق بیخبر میگشت
همای شخص من از آشیان شادی دور
چو مرغ حلقبریده به خاک بر میگشت
دل ضعیفم از آن کرد آه خونآلود
که در میانهٔ خونابهٔ جگر میگشت
چنان غریو برآورده بودم از غم عشق
که بر موافقتم زهره نوحهگر میگشت
ز آب دیده من فرش خاک تر میشد
ز بانگ نالهٔ من گوش چرخ کر میگشت
قیاس کن که دلم را چه تیر عشق رسید
که پیش ناوک هجر تو جان سپر میگشت
صبور باش و بدین روز دل بنه سعدی
که روز اولم این روز در نظر میگشت