میوه فروشی که یمن جاش بود
روبهکی خازن کالاش بود
چشم ادب بر سر ره داشتی
کلبهٔ بقال نگه داشتی
کیسهبُری چند شگرفی نمود
هیچ شگرفیش نمیکرد سود
دیده به هم زد چو شتابش گرفت
خفت و به خفتن رگ خوابش گرفت
خفتن آن گرگ چو روبه بدید
خواب در او آمد و سر درکشید
کیسهبُر آن خواب غنیمت شمرد
آمد و از کیسه غنیمت ببرد
هر که در این راه کند خوابگاه
یا سرش از دست رود یا کلاه
خیز نظامی نَه گَهِ خفتن است
وقتِ به تَرکِ همگی گفتن است