امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

رخ تو رشک مه و آفتاب شد هر دو

به خنده لعل تو نقل و شراب شد هر دو

چو دور شد لب و چشم توام ز پیش نظر

ز دیده و دلم آرام و خواب شد هر دو

متاع صبر و سلامت که داشتم زین پیش

فدای نغمه چنگ و رباب شد هر دو

ز بسکه سیل دمادم ز دل به دیده رسید

ببین که خانه چشمم خراب شد هر دو

دل شکسته و جانی که بود شاهی را

در آن سلاسل پر پیچ و تاب شد هر دو