هر دم ز عشق، بر دل من صد بلا رسد
آری، به دور حسن تو اینها مرا رسد
جانم به لب رسید در این محنت و هنوز
تا کار دل ز دیدن رویت کجا رسد
انعام عام تو همه را میرسد، چه شد
گر ناوکی به سینهٔ این مبتلا رسد؟
در جلوهگاه دوست رسیدن، نه حد ماست
آنجا مگر شمال رود یا صبا رسد
شاهی بر آستان ارادت نشسته است
با درد خو گرفته، که روزی دوا رسد