اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۴

ازآن می تا بنوشیدم دو سه جام

شدم در زهد و هشیاری نکونام

بده ساقی شراب آتشینم

که سازد پخته از یک جرعه صد خام

طلب کن همت از پیر خرابات

براه میکده گر می نهی گام

بجو جام مصفا و می صاف

ببین عکس رخ ساقی درآن جام

دلا می خواره باش و مست و قلاش

مگر یابی ازین وصل دلارام

ز جام لعل ساقی تا شدم مست

ز دستم رفت عقل و صبر و آرام

چو روی شاهدم صافی و بیغش

چو چشم مست ساقی درد آشام

نباشد کار من جز می پرستی

گر از لعل لبش یابم دمی کام

حریف شاهد و جام شرابم

هنر بین زین اسیری گو در ایام