اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

حسن تو جلوه کرد و بعالم عیان شد

در جلوه جمال تو رویت نهان شد

آراست یار جلوه نام و نشان بخود

ناگه فکند رخت و دگر بی نشان شد

آئینه خواست یار که بیند جمال خویش

مرآت حسن دوست تمامی جهان شد

مهر جمالش ارچه ز ذرات ظاهر است

لیکن تمام حسن بانسان عیان شد

پیش از ظهور بود منزه ز جسم و جان

ظاهر چو گشت عین همه جسم و جان شد

معشوق و عاشق آینه عشق بوده اند

جز عشق نیست این که هم این و هم آن شد

در بزم وصل دوست اسیری چو راه یافت

در ملک عشق بین که چه صاحب قران شد