اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

ای ز خورشید جمالت گشته روشن کاینات

وی ز مهر ماه رویت چرخ و انجم بی ثبات

سبعه سیاره سرگردان ز شوق روی تو

برامید بوی وصلت آرمیده ثابتات

ابر فیضت گر نمی بارید برملک عدم

کی دمیدی سبزه و گل در زمین ممکنات

آفتاب ذات تابان شد ز ذرات جهان

این کسی داند که بیند ذات را عین صفات

هرکه روی تو ز مرآت جهان بیند عیان

گشت یکسان در شهودش کعبه و لات و منات

چون مسیحای لب تو دم دمد در مرده ها

در نفس هریک برون آرد سر از جیب حیات

چون اسیری پرتو خورشید روی نوربخش

هر که بیند یابد از قید من و مائی نجات