جلایر سر به جیب فکر برده
بسی اندیشه در این کار کرده
که یارب آن دو قوچ مست و مغرور
که با هم آزمایند این چنین زور
۳
از این زور آزمائی سودشان چیست
گناه جلد خون آلودشان چیست
چو حیوان را فزون از یک شکم نیست
به روزی هم مجال بیش و کم نیست
چرا رنجه کند پیشانی و شاخ
تنش ریش آید و پهلوش سوراخ
۶
کسی کو داند این راز نهان کیست؟
که خود جنگ خروسان از پی چیست؟
به حمدالله که در این عهد و ایام
نه قاضی داند این، نه شیخالاسلام
شگفت آید از این قومی که گویند:
که با هم اهل دنیا صلحجویند
۹
معاذالله حدیث آشتی کو؟
به عالم گوسفند داشتی کو؟
بود گر داشتی تا شیر نوشند
شود کشتی چو آخر پاک دوشند
اگر صلحی کنند تدبیر باشد
که این هم خدعه و تزویر باشد
۱۲
در اول باید از زر، زور جستن
چو زور آید به از زر، دست شستن
فراغت نه به صلح و نه به جنگ است
به حاضر کردن توپ و تفنگ است
چو دشمن زور بیند در برابر
تو را، هم دوست گردد، هم برادر
۱۵
اگر بی زور و عاجز بیندت دوست
بکوشد تا بر آرد از تنت پوست
حدیث دوستی حرفی معماست
ز میل و مهر اسمی بی مسماست
دو دل با هم نه پاک است و نه صاف است
وجود صلح چون عنقا و قاف است
۱۸
هر آن سرور که بر سر تاج دارد
جهان را جمله چون آماج دارد
مگر تدبیرش آید سدّ تقدیر
شود مایوس و بر سنگش خورد تیر
سکندر چون به ظلمت رفت بشگفت
که هرجا روشنائی بود بگرفت
۲۱
همان کاووس چون ملک زمین یافت
طمع در آسمان آورد و بشتافت
طمعها در گِل آدم سرشته است
کسی کو را طمع نبود، فرشته است