قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۱۱

جلایر سر به جیب فکر برده

بسی اندیشه در این کار کرده

که یارب آن دو قوچ مست و مغرور

که با هم آزمایند این چنین زور

۳

از این زور آزمائی سودشان چیست

گناه جلد خون آلودشان چیست

چو حیوان را فزون از یک شکم نیست

به روزی هم مجال بیش و کم نیست

چرا رنجه کند پیشانی و شاخ

تنش ریش آید و پهلوش سوراخ

۶

کسی کو داند این راز نهان کیست؟

که خود جنگ خروسان از پی چیست؟

به حمدالله که در این عهد و ایام

نه قاضی داند این، نه شیخ‌الاسلام

شگفت آید از این قومی که گویند:

که با هم اهل دنیا صلح‌جویند

۹

معاذالله حدیث آشتی کو؟

به عالم گوسفند داشتی کو؟

بود گر داشتی تا شیر نوشند

شود کشتی چو آخر پاک دوشند

اگر صلحی کنند تدبیر باشد

که این هم خدعه و تزویر باشد

۱۲

در اول باید از زر، زور جستن

چو زور آید به از زر، دست شستن

فراغت نه به صلح و نه به جنگ است

به حاضر کردن توپ و تفنگ است

چو دشمن زور بیند در برابر

تو را، هم دوست گردد، هم برادر

۱۵

اگر بی زور و عاجز بیندت دوست

بکوشد تا بر آرد از تنت پوست

حدیث دوستی حرفی معماست

ز میل و مهر اسمی بی مسماست

دو دل با هم نه پاک است و نه صاف است

وجود صلح چون عنقا و قاف است

۱۸

هر آن سرور که بر سر تاج دارد

جهان را جمله چون آماج دارد

مگر تدبیرش آید سدّ تقدیر

شود مایوس و بر سنگش خورد تیر

سکندر چون به ظلمت رفت بشگفت

که هرجا روشنائی بود بگرفت

۲۱

همان کاووس چون ملک زمین یافت

طمع در آسمان آورد و بشتافت

طمع‌ها در گِل آدم سرشته است

کسی کو را طمع نبود، فرشته است