عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۳۸ - خیانت وطن

دوباره فتنه چشم تو فتنه برپا کرد

دلم ز شهر چو دیوانه رو به صحرا کرد

خدا خراب کند آن کسی که مملکتی

برای منفعت خویش خوان یغما کرد

ز بخت یاریِ بی‌جا طلب مکن کاین شوم

چو جغد میل به ویرانه داشت غوغا کرد

رفیق او همدانی است خوب می‌دانست

که گفت «کرد غلط هرچه کرد عمدا کرد»

چو در قلمرو خود دید صفحهٔ ایران

سیاه و درهم چون صفحهٔ چلیپا کرد

جهاد کشتن نفس است نی چپاول مال

در این مجاهده عارف مرا چه رسوا کرد