ایرج میرزا » قالب‌های نو » شمارهٔ ۱ - در رثاء درة المعالی

شد فصل بهار و گُل صلا داد

بر چهرۀ خوب خود صفا داد

بادِ سحری ز آشنایی

پیغام وفا به آشنا داد

بلبل ز فراق چند ماهه

باز آمد و شرح ماجرا داد

افسوس که جای توست خالی

ای خانم دُرة المعالی!

آوخ که بهار ما خزان شد

آن روی چو گُل ز ما نهان شد

خوناب جگر ز فُرقت تو

از چشمۀ چشم ما روان شد

بلبل‌صفت از فراق رویت

در باغ، نصیب ما فَغان شد

افسوس که جای توست خالی

ای خانم دُرة المعالی!

گرییم ز درد اشتیاقت

سوزیم در آتش فراقت

جفت المیم و یار اندوه

بینیم ز دوستان چو طاقت

گوییم ز روی درد و حسرت

آییم چو بی تو در وِثاقت

افسوس که جای توست خالی

ای خانم دُرة المعالی!

از ما چه خلاف دیده بودی؟

کاین گونه مفارقت نمودی؟

سر رشتهٔ اتحاد ما را

رفتی و ز دست ما ربودی

جای تو به روی چشم ما بود

در خاک سیه چرا غنودی؟

افسوس که جای توست خالی

ای خانم دُرة المعالی!