ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۳۱ - گفتگو با جوانِ فرنگی مَآب

گفتم به جوانکی مُفَرَّنگ

کای در خم و چم بسان خرچنگ

برگو زِ سِبیل خود چه دیدی

کاین سان دم گوش او بریدی

گفتا که سبیل بنده روزی

دزدیده کون غیر گوزی!

چون دزدی او به چشم دیدم

زان رو دُم و گوش او بریدم!