مرا در سر بود شوری که در هر سر نمیگنجد
نوای عاشقی در نای تنپرور نمیگنجد
کتاب لیلی و مجنون به مکتب خانه افسانه است
حدیث عاشق و معشوق در دفتر نمیگنجد
وای عندلیب و شور قمری داستانها ساخت
چه لطف است اینکه اندر طائر دیگر نمیگنجد
نه هر مرغ شکرخایی بود طوطی شکرخا
که طوطی را بود شهدی که در شکر نمیگنجد
ز حسن دختر فکرم بود زال جهان واله
کنار مادر گیتی جز این دختر نمیگنجد
مرا جز ساغر ابروی جانان آرزویی نیست
نشاط عشق در هر باده و ساغر نمیگنجد
نهال معرفت از جویبار چشم جوید آب
چنان آبی که اندر چشمهٔ کوثر نمیگنجد
سلوک اهل دل از حیطۀ تعبیر بیرون است
به جز در همت این معنای فرخفر نمیگنجد
اگر مشتاق یاری مفتقر از خویش خالی شو
خلیل عشق در بتخانهٔ آزر نمیگنجد