غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

تنها نه منم به کمند هوا

من رام رکوب العشق هویٰ

از من نه عجب که گنه کارم

وصفی الله عصی فغویٰ

جز اشک و سرشک من از دل من

من حدّث عن قلبی و رویٰ؟

رنجور ترا بهبودی نیست

اذ لیس لداء الحب دوا

شد ملک عراق پر از آشوب

ز سرود حجازی و شور و نوا

تو روح روان منی جانا

نکنی ز چه حاجت بنده روا

نه ز گریه مرا چشمی بینا

نه ز سوز غمت گوشی شنوا

ای شاخ گل تر من رحمی

بر مفتقر بی برگ و نوا