تشنه گشتم به راه کعبه شبی
قحط بود آب و من بترسیدم
رهبری را که بود نام عماد
از همه رهبرانش بگزیدم
پیشش افکندم و من از پی او
راست مانند باد پوییدم
شب تاریک راهبر گم شد
من به تنها بسی بگردیدم
ناگهان بر کناره درّه
چشمه آب و راهبر دیدم